سه شنبه 1/1/91
سلامی مثل بوی بهار شهداد خانوم از شب قبل که من و خاله سمانه مشغول تهیه و تدارک چیدن سفره هفت سین بودیم به ما کمک می کرد خیلی بچم ذوق زده شده بود مخصوصا از دیدن ماهی ها کلی بالا وپایین می پرید تا اینکه وقتی سفره کاملا آماده بود گفت برای ماهی ها غذا بدم وظرف سماق برداشت و خالی کرد در تنگ ماهی اولش متوجه نشدیم ولی بادیدن آب قرمز ماهیها سریع آب راعوض کردیم وماهی ها را نجات دادیم خلاصه تا ساعت 30/12 شب همه ظرفها را جابجا می کرد و بهم میریخت . و روز عید نیم ساعت مونده به سال تحویل بیدارش کردم با چشمهای پف آلود اولش دمق بود ولی با دیدن خاله سمانه که امسال با مامان و بابام نرفته بودند مسافرت و پیش شهداد مونده بود ک...
نویسنده :
مامان شهداد
10:14