شهداد شهداد ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شهداد خانوم

بدون عنوان

پارک سلام دختر کوچولوی مامانی   دیروز با دخترم  رفتم پارک خیلی خسته بودم ولی اونقدر دلم سوخت برای شهداد که مثل ابر بهار گریه می کرد وبیرون دلش می خواست  خستگی خودم یادم رفت بچه ها چه تقصیری دارند که ما می ریم سرکار وحال وحوصله نداریم تو پارک چند تا بچه هم سن وسال شهداد بودند که دوچرخه اورده بودند همینکه شهداد اونا رو دید گریه که دوچرخه می خواد حالا خونه هستیم دوچرخه خودش رو نگاه نمیکنه خلاصه یه کم بدقلقی کرد تا اینکه غروب شد واومدیم خونه تا اخر شب چند بار شیر می خواست دلم براش سوخت وبهش دادم تا ببینم کی می تونم از شیر بگیرمش ...
5 مهر 1390

گام نخست و تشکر از دوستان وبلاگی خودم

سلام بالاخره این مامان تنبل دست بکار شد بعد از دوسال یه تکونی به خودش بده و یه یا علی بگه و حداقل روزی 10 دقیقه برای دختر کوچولوش وقت بذاره حداقل به این بهونه روزی چند تا عکس جدید از دخترش بگیره البته یاد ضرب المثل قدیمی افتادم که می گه ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازست من هم از دوسالگی دخترم شروع به خاطره نوشتن کردم البته سعی می کنم خاطرات این دوسال رو هم بنویسم . جاداره اینجا از دوستان وهمکاران خودم که عضو این خانواده هستند هم تشکر کنم که مرا تشویق کردند که حالا در انجام این کار مزاحمشون می شم .
4 مهر 1390