چهارشنبه 11 آبان
سلام به دختر عزیزم طبق معمول همیشه ساعت 6 صبح شما را داخل پتو پیچیده آوردم خونه مامانی و پیش خاله سمان خوابوندم یه بوس محکم از اون صورت ماهت کردم واومدم سرکار ساعت 11 یه زنگ زدم خونه حال شما را بپرسم که دیدم با خاله سمانه بانک رفته بودی و خوراکی هم گرفته بودی ساعت 2 عصر خاله با دوستش قرار داشته هر کاری کرده بود شما را بخوابونه نتونسته بود شما هم براش یه فیلم درست کردی چشماتو روی هم گذاشتی مثل اینکه خوابی سمانه هم فکر کرده شما خوابی آروم اومده شما را بوس کنه وبره یهو چشمات باز کردی و خندیدی خلاصه سمانه با هزارمکافات ازت جدا شد ورفت من که از سرکار برگشتم شما با مامانی تنها بودی کلی لب برای من دراوردی . مامانم...
نویسنده :
مامان شهداد
14:49