شهداد شهداد ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

شهداد خانوم

پروژه پوشک گیری

سلام خدمت همه دوستان عزیزم خیلی خوشحالم که بعد از غیبت طولانی دوباره با شما صحبت می کنم و علت دیگه خوشحالیم اینه که بالاخره موفق شدم شهداد خانوم را از پوشک بگیرم با کمک مامانی و دخترم که اصلا فکر نمیکردم اینقدر همکاری کنه الان 1 ماه است دیگه راحت شدم و در این مدت با راهکار جایزه گرفتن پروژه خودمون را پیش بردیم  . امیدوارم مامانهایی که میخوان این پروژه را شروع کنند زودتر بجنبند و موفق هم شوند .  ...
23 خرداد 1391

تولدمن تاریخ 30/1/91

امسال جشن تولدم در سی امین روز فروردین باحضور شهداد عزیزم و حمید مهربونم برگزار شد بدون برنامه ریزی حمید به مامانم زنگ زده بود و باحضور پدر ومادرم یه جشن کوچیک وبه یاد موندنی گرفتیم از همه چیز جالب تر و به یاد موندنی تر دخترم بود که برام حسابی رقصید و ذوق داشت وموقع کیک بریدن و شمع فوت کردن فکر میکرد تولد خودش است   ...
26 ارديبهشت 1391

قایق سواری در شب

      چند وقت پیش باشهداد به پارک رفتیم و یه نیم ساعتی قایق سواری کردیم شهداد برای اولین بار سوار قایق شده بود خیلی می ترشید ولی کم کم عادت کرد و بعدش خوشش اومد ...
26 ارديبهشت 1391

شهداد ودختر عمه

چند روز پیش خونه عمه سیمین رفته بودیم و طبق معمول شهداد با دختر عمه اش عسل که فکر میکنه همسن خودش است در حال بازی و در س خوندن است وقتی هم خونه میاریمش میگه میخوام برم مدرسه درس بخونم بچم از حالا دوستن داره درس بخونه از ساعت 6 عصر تا 12 شب هم کنار هم باشند صداشون درنمی یاد اونقدر قشنگ باهم بازی میکنند انگار دوتا دختر خانوم بزرگ باهم دارند صحبت میکنند ...
26 فروردين 1391

ساز زدن دخترم

دخترم علاقه وافری به ساز زدن پیدا کرده از جمله هر وقت میره پای ارگ، میگه دارم پیانو میزنم البته از شما چه پنهون میخواستیم یه پیانو بخریم که تا به خودمون جنبیدیم دیدینم مثل همه چیزهای دیگه دو سه برابر شده واقعا آدم زورش میاد 6 یا 7 میلیون پول بده   ...
20 فروردين 1391

بقیه تعطیلات عید

درادامه تعطیلات عید همچنان شبها برای مراسم عید دیدنی می رفتیم و یا میهمان داشتیم روز 6 عید مامانی وبابائی من از مسافرت برگشتند و از صبح رفتیم عید دیدنی  اونجا ولی همچنان شما بی حوصله و مریض بودی و میل به غذا نداشتی . بالاخره بعد از چند روز عید من شما را در روز 9 عید پارک بردم چقدر پارک قشنگ بود خیلی وقت بود خودم هم به پارک نرفته بودم وسط دریاچه یک سفره هفت سین تزئین کرده بودند وشهداد با دیدن این صحنه گفت مامانی سیب و ماهی وکلی ذوق کرد تاپ وسرسره شوارشد وساعت 8 شب دل از پارک نمی کند تا به زور آوردمش خونه ای کاش بیشتر میتونستم ببرمش پارک     ...
20 فروردين 1391

روز 2 و 3 و4 فروردین

صبح روز دوم شهداد خانوم با بی حوصله گی از خواب بیدارشد و بله سرما خورده بود اصلا اشتها نداشت به غذا تنها کاری که میگفت برام انجام بدین گذاشتن کارتون بود اون هم از نوع شرک و آلوین اگه تا شب هم ببینه خسته نمیشه. و ازجمله کارهای جالب شهداد دراینروزها این بود که رفت و یک ملاقه برداشت و یک نایلون وداخل تنگ ماهی میزد و میخواست ماهی بیرون بیاره وبریزه داخل نایلون دقیقا کاری که ماهی فروش انجام داده بود واصلا هم حریفش نبودی که این کار را نکنه تا ظهر سرگرمیش خلاصه کل سفره هفت سین را آب گرفت. فقط براش آب لیمو شیرین و پرتقال میگرفتم تا شب که سمانه پیش ما بود جایی نرفتیم فقط خونه بودیم واستراحت کردیم چون امسال فامیلهای من که نیستند مسافرت ...
15 فروردين 1391

اولین عید دیدنی

بالاخره بعد از تموم شدن کار بابایی غروب روز اول عید حاضر شدیم که بریم خونه پدربزرگت (پدری) بعد از رفتن خونه پدر بزرگ به عید دیدنی عموامیر هم رفتیم طبقه پایین پدربزرگ      روز ظهر همون روز حموم بردم و غروب یه کم هواسرد شده بود و ما چون با ماشین هم نرفتیم شما یه کم آخر شب سرما خوردی ووقتی شب خواب بودی ساعت 3صبح با گریه بیدار شدی ونیم ساعتی بیقراری کردی تا دوباره خوابت برد .       ...
15 فروردين 1391