شهداد شهداد ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه سن داره

شهداد خانوم

ساز زدن دخترم

دخترم علاقه وافری به ساز زدن پیدا کرده از جمله هر وقت میره پای ارگ، میگه دارم پیانو میزنم البته از شما چه پنهون میخواستیم یه پیانو بخریم که تا به خودمون جنبیدیم دیدینم مثل همه چیزهای دیگه دو سه برابر شده واقعا آدم زورش میاد 6 یا 7 میلیون پول بده   ...
20 فروردين 1391

بقیه تعطیلات عید

درادامه تعطیلات عید همچنان شبها برای مراسم عید دیدنی می رفتیم و یا میهمان داشتیم روز 6 عید مامانی وبابائی من از مسافرت برگشتند و از صبح رفتیم عید دیدنی  اونجا ولی همچنان شما بی حوصله و مریض بودی و میل به غذا نداشتی . بالاخره بعد از چند روز عید من شما را در روز 9 عید پارک بردم چقدر پارک قشنگ بود خیلی وقت بود خودم هم به پارک نرفته بودم وسط دریاچه یک سفره هفت سین تزئین کرده بودند وشهداد با دیدن این صحنه گفت مامانی سیب و ماهی وکلی ذوق کرد تاپ وسرسره شوارشد وساعت 8 شب دل از پارک نمی کند تا به زور آوردمش خونه ای کاش بیشتر میتونستم ببرمش پارک     ...
20 فروردين 1391

روز 2 و 3 و4 فروردین

صبح روز دوم شهداد خانوم با بی حوصله گی از خواب بیدارشد و بله سرما خورده بود اصلا اشتها نداشت به غذا تنها کاری که میگفت برام انجام بدین گذاشتن کارتون بود اون هم از نوع شرک و آلوین اگه تا شب هم ببینه خسته نمیشه. و ازجمله کارهای جالب شهداد دراینروزها این بود که رفت و یک ملاقه برداشت و یک نایلون وداخل تنگ ماهی میزد و میخواست ماهی بیرون بیاره وبریزه داخل نایلون دقیقا کاری که ماهی فروش انجام داده بود واصلا هم حریفش نبودی که این کار را نکنه تا ظهر سرگرمیش خلاصه کل سفره هفت سین را آب گرفت. فقط براش آب لیمو شیرین و پرتقال میگرفتم تا شب که سمانه پیش ما بود جایی نرفتیم فقط خونه بودیم واستراحت کردیم چون امسال فامیلهای من که نیستند مسافرت ...
15 فروردين 1391

اولین عید دیدنی

بالاخره بعد از تموم شدن کار بابایی غروب روز اول عید حاضر شدیم که بریم خونه پدربزرگت (پدری) بعد از رفتن خونه پدر بزرگ به عید دیدنی عموامیر هم رفتیم طبقه پایین پدربزرگ      روز ظهر همون روز حموم بردم و غروب یه کم هواسرد شده بود و ما چون با ماشین هم نرفتیم شما یه کم آخر شب سرما خوردی ووقتی شب خواب بودی ساعت 3صبح با گریه بیدار شدی ونیم ساعتی بیقراری کردی تا دوباره خوابت برد .       ...
15 فروردين 1391

سه شنبه 1/1/91

سلامی مثل بوی بهار شهداد خانوم از شب قبل که من و خاله سمانه مشغول تهیه و تدارک چیدن سفره هفت سین بودیم به ما  کمک می کرد خیلی بچم ذوق زده شده بود مخصوصا از دیدن ماهی ها کلی بالا وپایین می پرید تا اینکه وقتی سفره کاملا آماده بود گفت برای ماهی ها غذا بدم وظرف سماق برداشت و خالی کرد در تنگ ماهی اولش متوجه نشدیم ولی بادیدن آب قرمز ماهیها سریع آب راعوض کردیم وماهی ها را نجات دادیم خلاصه تا ساعت 30/12 شب همه ظرفها را جابجا می کرد و بهم میریخت . و روز عید نیم ساعت مونده به سال تحویل  بیدارش کردم با چشمهای پف آلود اولش دمق بود ولی با دیدن خاله سمانه که امسال با مامان و بابام نرفته بودند مسافرت و پیش شهداد مونده بود ک...
15 فروردين 1391

چهارشنبه 24/12/90

سلام به دختر گلم امروز اخرین روز کاری مامان است در سال 90 و اگه خدا بخواد دیگه تا 14 فروردین نیام سرکار امیدوارم سال 91 برای همه دوستام و همکارام وخانواده ها وکوچولوهاشون سالی مملو از سلامتی و برکت و خبرهای خوش باشه امروز صبح یه مدتی مرخصی گرفتم رفتم تجریش اول یه زیارت کردم برای شما و همه بچه ها دعا کردم که توی سال جدید ساز وسلامت باشید و پدر ومادرهاتون هم سالم باشند بعد به چند تا مغازه و پاساژ سرزدم همش فکر شما بودم ولی چیز بدردبخوری برای شما پیدا نکردم فقط یه ست گردنبند ودستبند برات گرفتم میدونم خیلی خوشحال میشی  از پدر بزرگت هم شنیدم امروز پوشکت تموم شده و خیلی خوشحال بودی امیدوارم تا عصری که برسیم خونه خراب کاری نکنی ...
24 اسفند 1390

پنج شنبه 20/11/90

صبح بر خلاف خونه مامانی که تا ساعت 10 می خوابی  ساعت 30/8 از خواب بیدارشدی صبحانه خوردی حمید نون تازه گرفت با کرم شکلات دریغ از یک قاشق که شما بخوری بعد از اون شروع کردم به تمیز کردن خونه و شما هم کمال همکاری را بامن انجام دادین مثل جاروبرقی کشیدن و دراوردن سیم از پریز ، ریختن تمامی اسباب بازیها روی زمین بعد از مرتب کردن خونه و...... خلاصه ناهار خوردیم و وقتی حمید بیرون رفت تهیه کادو برای پدر را دیدیم دسته گل ویک عطر ومام کادو کرده ومرتب ، سفارش کیک هم به به حمید دادم.                     عزیزم تولدت مبارک    چ...
25 بهمن 1390