چهارشنبه 25 آبان
سلام به میوه زندگیم امروز من مرخصی گرفتم وخونه بودم خیلی حالم خوب نیست هم بخاطر مشکل دوستم وهم وضعیت عمومی خودم دختر عزیزم ساعت 30/9 از خواب بیدارشد می خواستم شمارا پیش خاله بذارم وبرم بیرون خرید که خاله کار داشت و من مجبور بودم خونه بمونم شما هم نقاشی می کشی البته خط خطی که معنای خاص خودش را داره تا ظهر که ناهار خوردیم و خوابیدیم عصری خیلی حوصلمون سر رفت اومدیم که بیاییم بیرون دم در دیدیم بارون میاد من شما رو گذاشتم دم در تا بیام چتر بردارم وگفتم تکون نخوری به سرعت چتر برداشتم واومدم دیدم شما همون جور وایستادی تاسرکوچه رفتیم که بارون شدیدی می اومد و بابایی هم اومدخیلی هوا عالی ...
نویسنده :
مامان شهداد
11:43