شهداد شهداد ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شهداد خانوم

چهارشنبه 11 آبان

1390/8/14 14:49
نویسنده : مامان شهداد
388 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر عزیزم

طبق معمول همیشه  ساعت 6 صبح شما را داخل پتو پیچیده آوردم خونه مامانی و پیش خاله سمان خوابوندم  یه بوس محکم از اون صورت ماهت کردم واومدم سرکار ساعت 11 یه زنگ زدم خونه حال شما را بپرسم که دیدم با خاله سمانه بانک رفته بودی و خوراکی هم گرفته بودی  ساعت 2 عصر خاله با دوستش قرار داشته هر کاری کرده بود شما را بخوابونه نتونسته بود شما هم براش یه فیلم درست کردی چشماتو روی هم گذاشتی مثل اینکه خوابی سمانه هم فکر کرده شما خوابی آروم اومده شما را بوس کنه وبره یهو چشمات باز کردی و خندیدی خلاصه سمانه با هزارمکافات  ازت جدا شد ورفت من که از سرکار برگشتم شما با مامانی تنها بودی کلی لب برای من دراوردی . مامانم دختر خاله هاش مهمونش بودند من دیدم تا سرمهمونها به صحبت گرم شده شما رفتی سراغ کیف مهمونها وکیف اونها را روی دوشت گذاشتی خلاصه ادای ادم بزرگها را دراوردی بعد از اون هم بابا اومد و ما یه سر رفتیم خونه عمه سیمین کلی خوش گذشت وشما با عسل بازی کردی و ساعت 12 به زور اومدیم خونه وشما بین راه خوابیدی و باهمون لباسهای مهمونی خواب رفتی

 

شهداد خونه مامانی درحال دوچرخه سواری

کمربند ایمنی هم می بنده دخترم

خودش داره دست بکار میشه که کمربند باز کنه

دخترم یه دستی فرمون می چسبه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)