شهداد شهداد ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شهداد خانوم

بدون عنوان

1390/7/30 12:06
نویسنده : مامان شهداد
223 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر عزیزم

از سه شنبه عصری با بابایی من، همراه خاله هات رفتیم برای مراسم پدربزرگم که شهرستان بود آخه ایشان هفته پیش روز سه شنبه 19 مهر در مشهد فوت کردند (یادش بخیر وروحشان شاد )

اولش که از تهران حرکت کردیم شما ساکت بودی یه کم موز خوردی ولواشک بعد که یه مقدار گذشت  شما شروع کردی به اذیت کردن، همش بهونه می گرفتی تا بالاخره خوابت برد هنوز یاد خاطراتی می افتی که سوار ماشین می شدیم وشما تند تند شیر می خوردی خیلی داری اذیت می شی چند روز اول خوب بودی ولی نمی دونم هر چی می گذره بجای اینکه به این وضعیت عادت کنی بیشتر بهونه می گیری خلاصه شب اول هم خونه مادر بزرگ من خوابیدیم وشما ساعت 2 صبح بیدار شدی و نخوابیدی و اساعت روی دوشم رات می بردم تا بالاخره خوابت برد نمی دونم چرا اینجوری شدی ولی توی روز بهتر بودی شب دوم خونه زن داییم خوابیدی یه کم با اسباب بازیها بازی کردی و بعد خوابت برد توی خواب بهت شیر دادم گفتم گناه داری این دو سه روزه همون که مریض نشدی خدارا شکر اونجا با دو سه تا بچه بازی می کردی دوست داشتی دور وبرت پر بود همه به شما خیلی لطف داشتند بهت حسابی می رسیدند تا بالاخره روز جمعه ساعت 11 رسیدیم خونمون و بابایی مهربونت برات چند تا عروسک خیلی قشنگ خریدند حالا ازشون عکس می گیرم و میذارم توسایت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صدف
30 مهر 90 12:23
خدا پدربزرگتو رحمت کنه. روحش شاد


سلامت باشید عزیزم