14 و 15 آذر
این دو روز عزاداری من و شما خونه مامانی رفتیم با خاله ها نزدیک ظهر یه دور بیرون زدیم خاله پروانه چون هوا خیلی سرد بود ماشین آورد غذای نذری هم گرفتیم واومدین خونه مامانی و شما نوش جان کردی یکی دو تا دسته که دیدی همش تو خونه سراغ زنجیر را می گرفتی ، دسته کلید مامانی را برداشته بودی وزنجیر می زدی قربونت برم عزیزم . شبها اصلا بیرون نبردمت چون هوا سرد بود . ظهر عاشورا از اونجائی که اصلا شما دوست نداری راه بری مجبور شدیم با کالسکه ببرمت بیرون و خوشبختانه شما چیزی نگفتی و ساکت نشسته بودی و با یه دختر کوچولوکه اسمش نازنین بود و فقط دو روز با شما تفاوت سنی داشت دوست شدی و کلی به زبان پانتومیم با هم صحبت کردین دیگه ساعت 2 عصر توی کالسکه خوابت برد واومدیم خونه مامانی .
عصر روز عاشو هم خونه عمه سیمین رفتیم وشب اونجا موندیم حسابی با عمو شهرام که خیلی دوستش داری بازی کردی و ساعت 11 به زور رفتیم خونمون و خوابید .